خاطرات خنده دار
به سلامتی خودمون که وقتی دبستانی بودیم بزرگترین دغدغه هامون این بودکه وقتی تابستون میشد ازمون میپرسیدن کلاس چندمی؟
میموندیم کلاسی رو که تموم کردیمو بگیم یاکلاسی که میخوایم بریم؟؟؟؟؟؟؟
خاطرات خنده دار
تـو خـونـه مـا مـامـانـم تـو غـذا نـمـک نـمـی ریــزه، اعـضـای خــونــواده لـقـمـه هـاشـون رو مـی مــالـونــن بــه سـر و صـورت مـن بـعــد مـی خــورن
حـالا هـی قـدر نـدونـیـد ^_^
خاطرات خنده دار
کلاس دوم دبستان معلممون به هر کی یه وظیفه ای داده بود...
یکی هر روز رو تخته تاریخو مینوشت...
پنج شنبه 30م برج بود...
شنبه که اومده بودیم...دیدیم تاریخو زده:
8/32
.
.
.
در این شرایط عایا توقع دارید میز و نیمکتی سالم بماند Aیا؟؟؟
خاطرات خنده دار
به صفحه ال ای دی گوشیم قسم (الان فهمیدین گوشیم مدل بالاس دیگه )امروز حوالی ظهر بانک بودم, یارو در بانکو باز کرد قبل از اینکه سربلند کنه میگه آقا قرص دیکلوفناک دارین!!! کارمندای بانک o_O یارو بعداز فهمیدن سوتیش :-! یعنی جالب اینجا بود که تو اون محدوده هیچ داروخونه ای وجود نداشت... ملت نابود شدن به خدا.
خاطرات خنده دار
گودزیلامون عاشق فوتباله بابام اینو زده چپو راستش کرده که بشینه درس بخونه نشسته پای درس ازم میپرسه الهه معنی خلعت چیه؟
منم عین پروفسورا :چیزی که بزرگا به بقیه میدن به عنوان هدیه
گودزیلامون:پس خلعت بری کسیه که همه هدیه ها رو میبره
.
.
.
.
من حرفی ندارم ولی بابام شرمنده شد بهش گف بیابرو فوتبالتو بازی کن پسرم
دیشب با مخاطب فوق العاده خاصم همه پولامو دادیم شیرینی
خاطرات خنده دار
خریدیم و رفتیم خونه پدر بزرگ مادر بزرگم بهشون سر بزنیم یه ساعت نشسته بودیم که یه خانمی با یه دختره نوزده بیست ساله اومدن خونشون 0_o
خانمه به مادر بزرگم :وای ایشون آقا کامران نیستن؟؟؟
مامان بزرگم : آره مریم خانم همون کامران کوچولو خودمونه
خانمه : آخی ماشا الله چقدر بزرگ شده
کامران یادته همیشه میومدی خونمون گلای فرشامون رو آب میدادی ؟؟
الهام (مخاطب فوق العاده خاصم): خخخخخ , کامران بچه بودی باغبون بودی هااا
من : o_0
خانمه به مامان بزرگم : این دختر خوشگل کی هستن؟؟
مامان بزرگم : نامزد کامرانه دیگه
خانمه : آخی کامران بچه بود همیشه پیش پروانه دخترم بود و میگفت پروانه زن منه ^_^
پروانه : خخخخ
الهام : کامران راست میگه ؟؟؟
من :دختر شوخی میکنن به دکمه اینتر سوگند
الهام : پس چرا دختره خندید هان هان
اصلا باهات قهرم برو پیش همون پروانه جونت خدافظ
من : یه یه یه یه
الهام : چی گفتی ؟اصلا من امشب اینجا میخوابم تو هم برو خونتون
امیر محمد , حامد دیشب کجا بودید من پیاده رفتم خونمون یخ زدم
خاطرات خنده دار
امرو صبح مامانم بیدارم کرد میگه : کامران کامران ؟؟؟
من : جانم ؟
مامانم : کامران نمیدونی امرو صبح داداشت کلاس داره یا نه ؟؟
من : o_0 خو من چه میدونم مادر برو از خودش بپرس ,دی
مامانم : آخه بچم خوابه دلم نیومد بیدارش کنم ^_^
من : مادر بترس از روز رستاخیز خو منم خوابم خو منم بچتم ^_^
گرفتم خوابیدم : نیم ساعت بعد :
کامران کامران ن ن ؟
من : هوم م م م
بابام : هوم و کوفت گوساله
من : وی : بابالی شومایی ؟
بابام : په نه په جنیفر لوفزم ^_^
من : خخخخ جنیفر لوفز حالا چکار داشتی ؟؟؟
بابام : مامانت گف ازت بپرسم ببینم نمیدونی امرو داداشت کلاس داره یا نه ؟؟
من :هی وای ی ی به شروار کردی صورتی بابا بزرگ خبر ندارم بزارید بخوابم
نیم ساعت بعد
داداشم : کامران کامران نمیدونی امرو من کلاس دارم یا نه خخخخ ؟؟؟
من : کوفت ت ت ت , گوشیم رو پرت کردم طرفش جا خالی داد خورد تو کمر بابام ^_^
بابام : کامران ن ن ن ن ن
اینجا دستشویی , بابام داره در دستشویی رو از جا درمیاره که لنگ راستشو تا زانو کنه تو حلقم ^_^ بابالی غلط کردم م م م م
خاطرات خنده دار
با بچه ها داشتیم در مورد اینکه اول خربزه بخوریم یا سیب بحث میکردیم،به این نتیجه رسیدیم که رای گیری کنیم،حالا رای هامون:
من:ممتنع
دوستم:ممتد
اون یکی دوستم:سکه بندازیم.
عاغا سکه انداختیم خربزه اومد همه از خوشحالی پریدم هوا ،با برف سال بعد اومدیم بالا(خو مریضی؟ درست رای بده)
خاطرات خنده دار
دیروز دبیرمون به یکی از بچه ها گفت بیا بشین رو زمین :| این رفیق ما هم در اومده میگه آقا اجازه من سینوزیت دارم نباید رو زمین بشینم :D
دبیر :|
من :)
دوستم پس از فهمیدن سوتیش :(((((
دیوارای کلاس بعد از جویده شدن توسط ما _----___...===||---_
خاطرات خنده دار
ظهر یه قرمه سبزی مشتی گذاشتم سر میز و شوهر گرامی در حد انفجار خورده.... 1ساعت بعد رفتیم خونه مادر شوهر، شوهر رفته سر یخجال تخم مرغ برداشمه بپزه مادرش میگه "الهی بمیرم برات خونه خودت نیمرو اینجا هم نیمرو؟ الان واست کنجه میذارم"
من:<
شوهر شکم شل بعد از چشم غره من:*
مادر شوهر:)
خاطرات خنده دار
سلام به همه 4جوکی ها امروز تو مدرسه یه اتفاقی افتاد ناجوررر.یکی از همکلاسیهام سر کلاس داشت زنگ تفریح با گوشیش حرف میزد یهو ناظم اومده میگه :پسر خداحافظی کن با گوشیت همرام بیا منم ته کلاس از این صحنه خنده ام گرفت یه دفه ناظممون گفت تو هم بیا درست میشی عاغا منم همرام گوشی بود منم تغییر رنگ دادم در حد اختاپوس.هیچی دیگه متوجه شد منم گوشی آوردم:دی همیشه بد شانس بودم کصافطاااااااااااااااااا
خاطرات خنده دار
رفته بودم ماست بندی یه گودزیلاام پشت سر من اومد تو به فروشنده گفت عموعمو پاکن دارید...
قیافه فروشنده :!!!!
قیافه منم خودتون تصور کنید...
خاطرات خنده دار
اگه بچه ی خوبی باشی وقتی برگشتم برات ی چیز خوب میخرم
ما هم مثل ی بچه ی خوب میرفتیم ی جا می نشستیم
.
.
.
.
.
.
.
کیا مامانشون اینجوری خرشون کردن
لایک=سلامتی همه ی مادرا
خاطرات خنده دار
امروز شیمی داشتیم.....معاون دبیرستان هم اومده بود و تو کلاس نشسته بود تا ببینه دبیرمون چطور درس میده...(حالا فهمیدید من تو دبیرستانم یا بگم سال سوم رشته ی تجربی ام؟؟؟!!!)
عاغا خداوکیلی دبیرمون ترکوند.....فوق العاده درس میداد
منم نقشه ی پلیدی تو ذهنم بوجود آوراندم
من:واااااای آقا فوق العاده درس میدید.....چه خبره؟؟؟ چی شده که امروز بهتر درس میدید؟؟؟
معاون: :)))))))
دبیر شیمی(رنگش پریده بود):نه من همیشه اینطور بودم....تازه امروز به نظر خودم خوب درس نمیدم
من:نه آقا امروز عالی درس میدید.....مگه نه بچه ها؟؟؟؟
بچه ها(همه با هم):وااااای آقا عالی درس میدید....کاش همیشه این طور باشید!!!!
دبیر شیمی: ~ـــ~
و معاون هم همینطور در حال خوردن دسته ی میز بود
کلا امسال باید قید قبول شدن شیمی رو بزنم^ــــ^
خاطرات خنده دار
******************)3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟ داخل همه پستهام هست(علامت اختصاصی abas_m223
رﻓـﺘـﻢ ﻣـﻴـﻮﻩ ﻓـﺮﻭﺷـﻰ ﻣـﻴـﻮﻩ ﺑـﺨـﺮﻡ
ﺩﺳـﺖ ﻛـﺮﺩﻡ ﺍﻧـﺎﻧـﺎﺱ ﺑـﺮﺩﺍﺭﻡ ﻛـﻪ
ﻳـﻪ ﺩﻓـﻌـﻪ ﻳـﻪ ﺩﺧـﺘـﺮﻩ ﺑـﻠـﻨـﺪ ﺷـﺪ ﺟـﻴـﻎ ﺯﺩ
ﮔـﻔـﺖ ﭼـیـﻜﺎﺭ ﻣـﻴــﻜـﻨـﻰ ﻛـﺼـﺎﻓــﻂ مـگـه خـودت خـواهـر مـادر نـیـسـتـی؟؟؟ ^_^
ﻧـﮕـﻮ ﺩﺧـﺘـﺮﻩ ﻧـﺸـﺴـﺘـﻪ ﺑـﻮﺩ ﺭﻭﻯ ﺯﻣـﻴـﻦ
ﮔـﻮﺟـﻪ ﻓـﺮﻧـﮕـﻰ ﺟـﻤـﻊ ﻛـﻨـﻪ ،
ﻛـﻠـﻴـﭙــﺴـﺶ ﻭ ﺟـﺎﻯ ﺍﻧـﺎﻧـﺎﺱ ﺍﺷـﺘـﺒـﺎﻩ ﮔـﺮﻓـﺘـﻢ!!! ^_^
خـودم مـی دونـم الان میـگـیـد کـلـیـپـس و زهـر مار^_^