loading...
اس ام اس،جوک،عکس،سرگرمی،زناشویی،مد،دکوراسیون،آهنگ،فروشگاه اینترنتی
این سایت تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد

بسم الله الرحمن الرحیم

امام,رهبر,آقا

این سایت مطابق قوانین جمهوری اسلامی بوده و در ستاد ساماندهی ثبت شده است.

https://rozup.ir/up/fast2pix/Pictures/goozaresh.jpghttps://rozup.ir/up/fast2pix/Pictures/ghavanin.jpg

آخرین ارسال های انجمن
آسانا حقی بازدید : 285 یکشنبه 08 دی 1392 نظرات (0)

داستان منو مینا قسمت دوم

 

سلام دوستان اینم ادامه...
چند روزی از تصمیمم میگذشت و مونده بودم که چطوری به زهرا بگم اخه موقعیت مناسب گیر نبود. بلاخره به ذهنم رسید که از دختر عموم کمک بگیرم چون به دختر عموم خیلی نزدیک بود و باهم دختر دایی و دختر عمه میشدن...
از دختر عموم خواستم که پیشنهادم رو بهش برسونه.مطمئن بودم که از خداشه و جوابش مثبته  اخه از رفتاراش کاملا معلوم بود.
فرداش دختر عموم بهم گفت که قبول کرده و یه نامه برام نوشته بود(اخه اون موقع هنوز ایرانسل فراگیر نشده بود) منم نامه رو خوندم و جوابشو دادم اما خیلی خشک و بی روح. هنوز ذهنم درگیر مینا بود و به اون فکر میکردم.
یه ماهی از رابطمون باهم میگذشت و معمولا همو تو راه مدرسه میدیدیم؛ خیلی کم پیش میومد باهم برخورد نکنیم تو راه مدرسه.
تا اینکه دی ماه رسید وروز تولدم نزدیک شد از طرفی محرمم نزدیک شده بود و منم که بچه مثبت بودم و همیشه قبل از شروع باید همه چیز رو چک میکردم اخه مسئولیتی بود که به من داده شده بود. کار هر روزم بود که وسایلو راه اندازی کنم.
معمولا وقتی مسئولیتی هرچند کوچیکم باشه بهم بدن سعی میکنم به طور دقیق انجامش بدم بدون کم و کاست...کار هر روز من شده بود که بعد از مدرسه برم طرف هیئت و تو مراسم عزاداری شرکت کنم.
خلاصه تواون چند روز حواسم به هیئت بود و به هیچ چیز دیگه ای توجه نمیکردم تا اینکه یه روز تقویمو نگاه کردم و برای اینکه بفهمم چند روز دیگه تا تاسوعا و عاشورا باقی مونده که دیدم بههه دیروز تولدم بوده و هیچکسم بهم تبریک نگفته و همه یادشون رفته. ناراحت بودم که یادم اومد منم روز تولد مینارو فراموش کردم و بیش از قبل ناراحت شدم.
هرچند همون موقع هم با زهرا رابطه داشتم اما برام فقط یه دوست بود و چندان اهمیتی برام نداشت که بخوام به مینا فکر نکنم.
بلاخره چند ماهی گذشت و نزدیک عید شد و به زهرا وابستگی پیدا کرده بودم .
تعطیلات نوروز با اینکه همه رفته بودن مسافرت من نرفتم یعنی تقریبا برام عادت شده بود که همراهیشون نکنم چون هروقت به همراهشون بودم باید تنها یه گوشه مینشستم و به بقیه نگا میکردم که باهم گرم هستن و من تنها ....
به خاطر همین تنهایی فقط همراهشون میرفتم خونه پدر بزرگم(پدر مادرم) که دایی هام اونجا بودن و باهم صمیمی بودیم مخصوصا با کوچیکترین داییم.
خلاصه تعطیلات نوروز که خانوادم رفتن خونه خاله من نرفتم و موندم خونه....
بلاخره وقتی برگشتن خونه و خواستن برن خونه پدر بزرگم(پدر مامانم)منم همراهشون رفتم.
خونه پدربزرگم همه جمشون جم بود منم که خیلی ادم شادیبودم به همین خاطر با همه شوخی میکردم و همه هم باهام مث خودم رفتار میکردن.
وااای اگه کسی جلوم نقطه ضعفی از خودش نشون میداد، تا دیوونش نمیکردم دست از سرش بر نمیداشتم (یادش بخیر)
همون روزا بود که فهمیدم دختر خالم خیلی به عکس حساسه و دوس نداره کسی ازش عکس بگیره و وقتی داییم میخواد عکس بگیره اون حاضر نمیشه عکس بگیره.
پیش بد کسی نقطه ضعف نشون داده بود. بعد از ظهر بود که با گوشی ازش عکس گرفتم وقتی داشت سیبی رو گاز میزد و عکسو نشونش دادم. تا شب هرچی بهم التمس میکرد حذفش نمیکردم و عکسشو نشون همه دادم. با اون دهن باز هرکی میدید کلی میخندید و اونم اتیش میگرف و دنبالم میکرد که تلافی کنه بلاخره ازم خواهش کرد که عکسو حذف کنم اما تا دید عکسو حذف کردم رفت و با شیلنگ اب ازم تشکر کرد...خیس خیسم کرد نامرد.
فرداش برای تلافی وقتی داشت سر سفره غذا میخورد ازش عکس گرفت و چند جا تو گوشیم کپیش کردم که اگه باز خواست اذیت کنه ازشون استفاده کنم.
خلاصه بعد کلی اذیت کردنش عکسشو پاک کردم اما کپی عکسشو نگه داشتم.
روز 13بدر برای رفتیم کوه نزدیک محلمون،بعد نهار رفتم بالای کوه زهرا هم همراه خواهراش و.. امده بود.
بلاخره سر یه فرصت مناسب ازش چندتا عکس گرفتم اونم بعد عکساش گوشی رو ازم گرفت که نگا عکساش کنه و یه ربی دست بود تا اینکه گوشی رو بهم داد و ناراحت بلن شدو رفت و هرچیم صداش کردم دیگه جواب نداد.
یه نگا به گوشی انداختم عکس دختر خالمو دیدم و دلیل رفتارشو فهمیدم که چی بوده.
فردای اون روز به دختر عموم همه چیزو گفتم و ازش خواستم برای زهرا توضیح بده اونم رفت همه چیزو بهش گفت بلاخره بعداز چند روز قهر راضی شد دوباره اشتی کنه...
چند روزی بیشتر به امتحانای پایانی نموند بود که دختر عموم اومد بهم گفت زهرا میگه همه چی بینمون تموم شد میتونی از این به بعد با دختر خالت باشی و...
اولا سعی کردم راضیش کنم که داره اشتباه میکنه اصلا دلیل رفتارشو نمیفهمیدم که چی هس اخه ما سر این موضوع یه بار بحث کرده بودیم و اونم راضی شده بود.
امتحانای پایانی تموم شد و بابام از جلو در مدرسه سوارم کرد و رفتیم خونه پدر بزرگم که قبل از ما مادرم و خواهرم هم رفته بودن اونجا وبازم طبق معمول جم همه جم بود.
تو یه فرصت مناسب دختر خالمو کشیدم کنار و قضیه زهرارو بهش گفتم و ازش خواستم با گوشی خودم به زهرا زنگ بزنه و بگه بین ما چیزی نیس اما اون حاضر نشد این کارو بکنه.
وقتی برگشتم خونه بازم از دختر عموم خواستم که به زهرا بگه اشتباه .... اما دختر عموم بهم گفت نکیسا تو داری اشتباه میکنی که این حرفارو میزنی لیاقت زهرا همون هادی هس...
-چی هادی دیگه کیه؟
-هادی همون پسری که...
هادی یه پسره بود که چند سال پیش تو اون محله بود و چون باباش یه شبه خدا میدونه چطوری پول دار شده بود از محل ما رفته بود اما دوباره برگشته بودن و طبق گفته دختر عموم یه هفته قبل از اینکه زهرا به من اون حرفارو بزنه با هادی دوس شده بود و موقعیت و پولای بابای هادی کورش کرده بود....
خیلی عصبانی شدم. اولین باری بود که اینجوری غرورم شکسته میشد و سنگ روی یخ میشدم. هادی هیچی از من سر نداشت و جز پول باباش.
دوستان ادامش باشه واسه یه پست دیگه...
مرسی از همراهیتون و اینکه بهم انگیزه نوشتن میدید.
من تا قبل از این اتفاقا به خیلی چیزا بی هعتقاد بودم از جمله سر نوشت و خیلی چیزای دیگه که نمیشه گفت...
دوستان اگه اشتباه تایپی دارم به بزرگواری خودتون ببخشید

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
بزرگ ترین سایت عاشقانه مطالب عاشقانه,تصاویر عاشقانه,دل نوشته,اس ام اس عاشقانه
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    حاضری وقتی گشت تو و عشقتو دید پرسید چه نسبتی داری بگی عشقمه؟
    نظرتون درباره سرعت لود صفحه سایت چیه؟؟
    پسری یا دختر؟؟
    تلاش وتقوی

    تلاش وتقوی


    امام خمینی (ره)

    در علم وتقوا کوشش کنید که علم به هیچ کس انحصار ندارد .علم مال همه است .تقوا مال همه است .وکوشش برای رسیدن به علم وتقوا وظیفه همه ماست وهمه شماست.

    جوانان عزیز
    https://rozup.ir/up/fast2pix/Pictures/041-15.jpg


    امام خمینی (ره)

    من در اینجا به جوانان عزیز کشورمان ،به این ذخیره های عظیم الهی وبه این گلهای معطر ونوشکفته جهان اسلام سفارش میکنم که قدر وقیمت لحظات شیرین زندگی خود را بدانید و خودتان را برای یک مبارزه علمی وعملی بزرگ تا رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی آماده کنید …

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1022
  • کل نظرات : 87
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 482
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 52
  • بازدید امروز : 60
  • باردید دیروز : 90
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 793
  • بازدید ماه : 3,560
  • بازدید سال : 33,006
  • بازدید کلی : 1,237,926
  • چشم های خیس من ...


    ايـن تــب و لــرزهــا تـمــامــش بـهـــانـه اســـت . . .

     

    تـا شــايـد لـحـــظه اي دسـتـت را بــر پـيـشـاني ام بـگـذاري و حـس كـنـم كـه

     

    مــالك تمــام دنـيا هـستـم!!!

    من تو را زیادتر دوستت دارم !


    تــمـام غـصـه هـا از هـمـان جـایـی آغـاز مـی شـونـد کـه …

     

    تـرازو بـر مـی داری ، مـی افـتـی بـه جـان دوسـت داشـتـنـت!

     

    انـدازه مـی گـیـری!