زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 3:08 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 3276
نویسنده پیام
asana آفلاین


ارسال‌ها : 4
عضویت: 10 /9 /1392
محل زندگی: تهران
سن: 22
تشکر شده : 7
داستان عشقولکی و دیوونگی.....

داستان عشقولکی و دیوونگی..... پسر:عشقم شرط بندی کنیم؟؟؟

دختر : باشه عزیزم...بکنیم...

پسر : تو نمی تونی 24 ساعت بدون من بمونی...

دختر : می تونم...

پسر : می بینیم..

24 ساعت شروع می شه و دختر از سرطان عشقش و اینکه خیلی زود قراره بمیره خبر نداشته...

24 ساعت تموم می شه و دختر میره جلوی در خونه ی پسر..در می زنه

ولی کسی در رو باز نمی کنه...داخل خونه می شه و پسر رو می بینه که

روی مبل دراز کشیده و روش یه یادداشت هست...

یادداشت : 24 ساعت بدون من موندی...یه عمر هم بدون من می تونی

بمونی عشق من...دوستت دارم....

ساده که باشی آدم ها خیلی زود دوستت می شوند...

و تو خیلی دیر میفهمی که دشمنت بودند...

ساده که باشی آدم ها با کمبودهایشان به غرورت حمله میکنند و با همه ی غرورشان مچاله ت میکنند..

اوقات بی کاری آدم ها را با سادگی ات پر میکنی و خود در لحظه ی اندوه تنها میمانی...

ساده که باشی...

سادگی ات را حماقت میخوانند و کسی نمیفهمد که تو از فرط "آدم بودن" ساده ای...

چهارشنبه 11 دی 1392 - 16:51
نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده: 1 کاربر از asana به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: m-a-r-y-m &
m-a-r-y-m آفلاین



ارسال‌ها : 5
عضویت: 11 /10 /1393
محل زندگی: تهران
تشکرها : 8

پاسخ : 2 RE داستان عشقولکی و دیوونگی.....

قشنگ بود ممنون.

زندگی کوتاه است فرصت ها رفتنی و حسرت ها ماندنی...
هرگز اجازه ندهید کسی خوشبختی امروز را
به بهانه سعادت فردا از شما بگیرد...!!!!!!
پنجشنبه 11 دی 1393 - 11:44
نقل قول این ارسال در پاسخ
hadibeigi42 آفلاین



ارسال‌ها : 2
عضویت: 8 /7 /1395
سن: 27

پاسخ : 3 RE داستان عشقولکی و دیوونگی.....

بد نبودتصویر: /weblog/file/forum/smiles/38.gif

پنجشنبه 08 مهر 1395 - 14:52
نقل قول این ارسال در پاسخ
ارسال پاسخ
برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :