زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 3:12 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 821
نویسنده پیام
mahshid آفلاین


قرار داده نشده
ارسال‌ها : 3
عضویت: 21 /10 /1392
محل زندگی: تهران _ زعفرانیه
سن: 17
تشکر شده : 4
یادداشت های روزانه عزرائیل!!!

سلام بچه ها خوفین چطورین؟ چ خبر؟ با امتحانا چی کار می کنین؟ خوب بچه ها من امروز اومدم یه چیز باحال آوردن براتون:بخونیدش و نظر بدین.بابا نظر بدیناااااا.

یادداشت های روزانه عزرائیل!!!
!!!The Angel Diaries
شنبه:امروز رو مثلا گذاشته بودم واسه استراحت و رسیدگی به کارهای شخصی ام ولی مگه این مردم میذارن؟!یکشنبه:

امروز واقعا اعصابم خورد بود چون به هیچکدام از کارهای اداریم نرسیدم.

۸۷۵۳ تصادفی ، ۶۸۹۳ اعدامی‌، ۹۸۷۲ تزریقی ، ۴۴۵۹۶ ایدزی ، و یک نفر بالای ۱۴۵ سال سن رو واسه خاطر یک آدم وقت نشناس از دست دادم … برای خودکشی اونقدر قرص خواب خورده بود که هر کاری میکردم دیگه روحش بیدار نمیشد!دوشنبه:

رفتم بیمارستان ویزیت یکی از مریضا. دور تختش اونقدر شلوغ بود که نمیتونستم برم جلو. همه روپوش سفید پوشیده بودن و داشتند تند تند یادداشت برمیداشتن. هر جور بود راهو باز کردم و رفتم بالای سر مریض، اما دیدم دانشجوهای پرستاری قبل از من کشتنش. اگه دیر تر رسیده بودم ممکن بود حتی روحشم ناقص کنن!

از همکاری بدم نمیاد، ولی بشرط اینکه قبلا با من هماهنگ بشه وگرنه خوشم نمیاد کسی تو تخصصم دخالت کنه.سه شنبه:

مادره با دوتا بچه اش میخواستن از خیابون رد شن. اول دست یکی از بچه‌ها رو گرفتم، اما دیدم اون یکی داره نیگام میکنه.

دست اون یکی رو هم گرفتم، اما دیدم باز مادره داره یه جوری نگام میکنه. اومدم دست خودشم بگیرم، اما دیدم یه عوضی با ماشین همچی با سرعت داره میاد طرفمون که اگه خودمو کنار نکشم ممکنه به خودمم بزنه. با یک اشاره ماشینش منحرف شد و کوبید به درخت. به خودم که اومدم دیدم مادره و بچه‌هاش از خیابون رد شدن و برای تشکر دارن برام دست تکون میدن.

منم براشون دست تکون دادم و برای اینکه دست خالی نرم همونی که کوبیده بود به درخت رو با خودم بردم. طرف اونقدر خورده بود که روحشم یه جورایی نشئه بود و فکر کنم هنوزم که هنوزه نفهمیده مرده!چهار شنبه:

خیلی عجله داشتم، اما وایستادم تا دعواشونو ببینم. چون جای دیگه کار داشتم خواستم برم، ولی دیدم یکیشون داره فحش بدبد میده. اونقدر ازش بدم اومد که توی راه بهش گفتم: اگه زبونتو نیگه داشته بودی الان نه خودت چاقو خورده بودی و نه دست من زخمی‌میشد! الان چند ساعته که همه کارهامو ول کردمو دارم روحش رو پنچرگیری میکنم!پنج شنبه:

اونقدر از برج ایفل برام تعریف کرده بودند که هوس کردم این آخر هفته ای برم اونجا و یه دیدی بندازم. وقتی رسیدم بالای برج، دیدم یه آقایی با دوربینش رفته رو لبه وایستاده تا از منظره پایین عکس بگیره.راستش ترسیدم بیفته. با خودم گفتم اگه کمکش نکنم ممکنه همچی بخوره زمین که دیگه قابل شناسائی نباشه. با احتیاط رفتم جلو بگیرمش نیفته اما تو یه لحظه جفتمون چنان هل شدیم که روحش موند تو دست من و جونش پرت شد پائین! باور کنید اصلا تو برنامم نبود ولی بالاخره پیش اومد.جمعه:

بابا ولم کنید جمعه که تعطیله! میگن تو جمعه‌ها مرده‌ها هم آزادن، اونوقت خدا رو خوش میاد طفلکی من آزاد نباشم ؟!

شنبه 21 دی 1392 - 11:13
نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده: 2 کاربر از mahshid به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saeeed888 & m-a-r-y-m &
saeeed888 آفلاین



ارسال‌ها : 5
عضویت: 14 /12 /1392
تشکرها : 3

پاسخ : 1 RE یادداشت های روزانه عزرائیل!!!

جالب بود تصویر: /weblog/file/forum/smiles/8.gif

دوشنبه 19 اسفند 1392 - 13:07
نقل قول این ارسال در پاسخ
m-a-r-y-m آفلاین



ارسال‌ها : 5
عضویت: 11 /10 /1393
محل زندگی: تهران
تشکرها : 8

پاسخ : 2 RE یادداشت های روزانه عزرائیل!!!

عااالی بوود...

زندگی کوتاه است فرصت ها رفتنی و حسرت ها ماندنی...
هرگز اجازه ندهید کسی خوشبختی امروز را
به بهانه سعادت فردا از شما بگیرد...!!!!!!
پنجشنبه 11 دی 1393 - 11:24
نقل قول این ارسال در پاسخ
ارسال پاسخ
برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :